نقد فلسفه

رد فلسفه و عرفان و شناخت بدعت ها

نقد فلسفه

رد فلسفه و عرفان و شناخت بدعت ها

انحرافات آیت الله جوادی آملی

در سال آخر عمر پر برکت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم اتفاقی افتاد که کامل بودن رسالت تمامی انبیاء وابسته به آن بود. پیامبر خاتم به امری مأمور شد که بارها در طول 23 سال رسالت خود آن را بیان کرده بود ولی در سال آخر عمر شریفش اتمام حجّت نهایی را با امّت خویش به انجام رساند. اتمام حجّتی که در ترک آن شدیدترین تهدید الهی نیز به وضوح دیده می‌شود : «... و إنْ لمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَک ...»

از همان روز و یا بهتر بگوییم روزهای قبل‌ از آن در بین نزدیک‌ترین صحابی پیامبر کسانی بودند که حرکت آغازین مخالفت با این دستور را شروع کرده بودند و پیامبر آن‌ها را با عنوان «اصحاب الصحیفه» در خطبه‌ی غرّاء‌اش در روز غدیر معرّفی کرد.

مسئله‌ی ولایت، امامت و خلافت بعد از پیامبر که از علی‌بن ابیطالب علیهما السلام شروع شد و به تصریح خطبه‌ی پیامبر در مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف خاتمه می‌یابد به حدّی برای منافقین سنگین تمام شد که ماجراهای بعد از رحلت آن رسول پاکی و زیبایی را رقم زدند. به گونه‌ای که هیچ قومی با پیامبر و خاندان پیامبرش آنگونه رفتار نکرد. از شهادت زهرای اطهر سلام الله علیها تا ضربت خوردن مولا علی علیه‌السلام و ماجراهای کربلا و ... .

از همان روز منافقان و منکران حق و حقیقت برای سخنان صریح و بی‌پرده‌ی پیامبر، تفسیرات و تأویلات مختلفی درست کردند. برخی به کلّی منکر اصل قضیّه شدند. عدّه‌ی زیادی خود را به نسیان زده و بعد از 75 روز همه چیز را فراموش کرده و گوساله‌پرست شدند. عدّه‌ای گفتند: «ولیّ» یعنی دوست و یاور. برخی گفتند: امام یعنی رهبر، و هر کسی می‌تواند این رهبری را قبول کند و ... .

اما این مسیر پس از 1400 سال هنوز که هنوز است در حال پی‌گیری است و سخنان پیامبر، شأن نزولاتی غیر از گفته‌ی پیامبر پیدا کرده است. فرقی بین شیعه و سنّی هم وجود ندارد. در دو مذهب این رویّه کاملا مشهود است. منتها در اهل تسنّن منکر اصل قضیه می‌شوند تا کفر خودشان را ثابت کنند. ولی در بین علمای اهل تشیّع، اهتمام به تعمیم سخنان پیامبر برای افراد دیگر صورت پذیرفته است. اینکه گفته شود عصمت مراحلی دارد، ولایت مراحلی دارد، امامت مراحلی دارد همین مطلب را به ذهن می‌رساند. این مسئله در بین مدّعیان دروغین عرفان چه در خانقاه و چه در بیرون خانقاه مشهود است. سیر تکاملات عرفانی که در این دسته وجود دارد هدفی جز غصب مقامات عالیه‌ی معصومین علیهم السلام ندارد.

در چند روز اخیر نوشته‌های آقای «جوادی آملی» که یکی از علمای حوزه‌ی شیعه می‌باشد، را مطالعه می‌کردم که مطمئنا پرداختن به گفته‌ها و نوشته‌های وی خالی از بحث و گفتگو نیست.



در سال آخر عمر پر برکت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم اتفاقی افتاد که کامل بودن رسالت تمامی انبیاء وابسته به آن بود. پیامبر خاتم به امری مأمور شد که بارها در طول 23 سال رسالت خود آن را بیان کرده بود ولی در سال آخر عمر شریفش اتمام حجّت نهایی را با امّت خویش به انجام رساند. اتمام حجّتی که در ترک آن شدیدترین تهدید الهی نیز به وضوح دیده می‌شود : «... و إنْ لمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَک ...»

از همان روز و یا بهتر بگوییم روزهای قبل‌ از آن در بین نزدیک‌ترین صحابی پیامبر کسانی بودند که حرکت آغازین مخالفت با این دستور را شروع کرده بودند و پیامبر آن‌ها را با عنوان «اصحاب الصحیفه» در خطبه‌ی غرّاء‌اش در روز غدیر معرّفی کرد.

مسئله‌ی ولایت، امامت و خلافت بعد از پیامبر که از علی‌بن ابیطالب علیهما السلام شروع شد و به تصریح خطبه‌ی پیامبر در مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف خاتمه می‌یابد به حدّی برای منافقین سنگین تمام شد که ماجراهای بعد از رحلت آن رسول پاکی و زیبایی را رقم زدند. به گونه‌ای که هیچ قومی با پیامبر و خاندان پیامبرش آنگونه رفتار نکرد. از شهادت زهرای اطهر سلام الله علیها تا ضربت خوردن مولا علی علیه‌السلام و ماجراهای کربلا و ... .

از همان روز منافقان و منکران حق و حقیقت برای سخنان صریح و بی‌پرده‌ی پیامبر، تفسیرات و تأویلات مختلفی درست کردند. برخی به کلّی منکر اصل قضیّه شدند. عدّه‌ی زیادی خود را به نسیان زده و بعد از 75 روز همه چیز را فراموش کرده و گوساله‌پرست شدند. عدّه‌ای گفتند: «ولیّ» یعنی دوست و یاور. برخی گفتند: امام یعنی رهبر، و هر کسی می‌تواند این رهبری را قبول کند و ... .

اما این مسیر پس از 1400 سال هنوز که هنوز است در حال پی‌گیری است و سخنان پیامبر، شأن نزولاتی غیر از گفته‌ی پیامبر پیدا کرده است. فرقی بین شیعه و سنّی هم وجود ندارد. در دو مذهب این رویّه کاملا مشهود است. منتها در اهل تسنّن منکر اصل قضیه می‌شوند تا کفر خودشان را ثابت کنند. ولی در بین علمای اهل تشیّع، اهتمام به تعمیم سخنان پیامبر برای افراد دیگر صورت پذیرفته است. اینکه گفته شود عصمت مراحلی دارد، ولایت مراحلی دارد، امامت مراحلی دارد همین مطلب را به ذهن می‌رساند. این مسئله در بین مدّعیان دروغین عرفان چه در خانقاه و چه در بیرون خانقاه مشهود است. سیر تکاملات عرفانی که در این دسته وجود دارد هدفی جز غصب مقامات عالیه‌ی معصومین علیهم السلام ندارد.

در چند روز اخیر نوشته‌های آقای «جوادی آملی» که یکی از علمای حوزه‌ی شیعه می‌باشد، را مطالعه می‌کردم که مطمئنا پرداختن به گفته‌ها و نوشته‌های وی خالی از بحث و گفتگو نیست.


اینکه گفته شود هر کسی عقیده‌ای دارد و در رابطه با مسائل با توجه به ایده‌ی خود تحلیل می‌کند می‌تواند درست باشد، ولی آنجائی‌که نصّ صریح وجود دارد، نمی‌توان هرگونه که خواستیم سخن برانیم. اینکه برداشت ایشان از واژه‌های «ولایت» و «امامت» چیست اصلا مهم نیست، اما اگر این برداشتشان را از جانب اسلام و تشیّع برای دیگران در منابر نقل می‌کنند دیگر سکوت جایز نمی‌باشد.

در روایات بسیاری که مطمئنّا ایشان نیز آن‌ها را رؤیت کرده، تعریف دقیق و جامعی از ولایت و امامت در دین مطرح شده است. تعاریف ایشان درباره‌ی آنچه که از ائمه معصومین نقل شده است در بسیاری موارد درست و به جاست. چه بسا بسیار زیبا و با ارادت نسبت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام سخن رانده است و انصاف در اینست که از خط اعتدال خارج نشده و فضای فکری وی را سیاه مطلق نبینیم. چرا که سفیدی‌های فکری و عقیدتی ایشان از سیاهی‌هایش بسیار بیشتر است. اما مواردی در نوشته‌هایشان دیده می‌شود که بحث، سؤال و انتقاد را می‌طلبد.

با نگاهی به خطبه‌ی خواندنی و البته پر رمز و راز پیامبر در روز غدیر وارد بحث می‌شوم:

«... خداوند عزوجل صاحب اختیار شما و معبود شماست، و بعد از خداوند، رسولش و پیامبرش که شما را مخاطب قرار داده، و بعد از من علی صاحب اختیار شما و امام شما به امر خداوند است، و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزی که خدا و رسولش را ملاقات خواهید کرد.

... ای مردم، من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت آن در نسل خودم تا روز قیامت به ودیعه می‌سپارم.

... بدانید که حلال و حرام بیش از آن است که من همه آنها را بشمارم و معرفی کنم و بتوانم در یک مجلس به همه حلال‌ها دستور دهم و از همه حرام‌ها نهی کنم. پس مأمورم که از شما بیعت بگیرم و با شما دست بدهم بر اینکه قبول کنید آنچه از طرف خداوند عزّ و جلّ درباره‌ی امیرالمؤمنین علی و جانشینان بعد از او آورده‌ام که آنان از نسل من و اویند، و آن موضوع «امامتی» است که فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ایشان مهدی است تا روزی که خدای مدبّر قضا و قدر را ملاقات کند.» (1)

آنچه که در روز غدیر مطرح شد حاکی از امتداد ولایت و امامت پیامبر در عترت آن حضرت از علی‌ّبن ابیطالب تا امام عصر علیهم السلام است. در این خطبه پیامبر بارها و بارها دامنه‌ی این عترت را برای امّت مسلمان - چه حاضرین و چه غائبین – تشریح کرد که اوّلین آنها علی‌بن ابیطالب است و آخرین آنها مهدی قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، که «اوست ولیّ خدا در زمین و حکم کننده او بین خلقش و امین او بر نهان و آشکارش.»

پیامبر با صراحت تمام صحبت کرد. به صراحت بیان داشت که «الائمة بعدی اثنی عشر». صریحا محدوده‌ی امامت و ولایت را مشخص کرد و دایره‌ی آن را برای احدی باز نگذاشت. هیچ فیلسوف و عارفی، هیچ علامه‌ی دهری و هیچ ملاّیی در این حیطه جایگاهی ندارد. به صراحت بیان فرمود: «... بدانید که رأس امر به معروف آن است که سخن مرا بفهمید...»

اما چرا برخی به گونه‌ای دیگر سخن می‌گویند؟ اگر مردم عوام و ساده و از روی جهل و نادانی حرفی بزنند، جای بحث نیست. اما مطمئنا آقای جوادی آملی روایات و احادیث متعدّد را مکرّرا خوانده و چه بسا بسیاری از آنها را در خاطر سپرده باشند. وی در بحث ولایت، شخصیت ائمه اطهار علیهم السلام را تقسیم به دو شخصیت «حقیقی» و «حقوقی» کرده و شخصیت حقیقی آنان را مانند دیگران تحت ولایت دین می‌داند و «مولّی علیه دین» نامیده است. ولی شخصیت حقوقی دارای ولایت بر مردم شده و امام بنا به شخصیت حقوقی‌اش امر و نهی می‌کند و نه به خاطر اینکه چون علی‌بن ابیطالب است!!

«... یا ایها الذین آمنوا النبی اولی بالمومنین من انفسهم»، «انما ولیکم الله و رسوله»، «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» این ولایت به معنای والی، سرپرست، مدیر و مدبر بودن است کهروح آن به ولایت و سرپرستی شخصیت حقوقی والی بر می‌گردد نه شخصیت حقیقی او. خود شخصیت حقیقی او هم زیر مجموعه این ولایت است.... علی علیه السلام از آن جهت که علی بن ابی‌طالب علیهما السلام است، مولی علیه است و از آن جهت که در غدیر و امثال غدیر به جای «اولی بانفسکم» نشسته است، امیرالمومنین و ولی است.» (2)

دقّت در گفته‌های ایشان این سؤال را بر می‌انگیزاند که چرا پیامبر و خود حضرات معصومین علیهم السلام در هیچ جایی این‌گونه دسته‌بندی نکرده و ولایت و امامت را مطلق از آن خدا و رسول و اولوالامر که در خطبه‌ی غدیر معرفی شدند و تا روز قیامت محصور در 12 امام گشته، دانسته‌اند؟

پیامبر در قسمت دیگری از تلاوت آیه‌ی ولایت اینگونه شأن نزول آن را بیان می‌کند:

«علی بن ابیطالب برادر من و وصی من و جانشین من بر امّتم و امام بعد از من است ... و خداوند در این مورد آیه‌ای از کتابش بر من نازل کرده است: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» و علی بن ابیطالب است که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد می‌کند.» (1)

در فرازهای خطبه‌ی غدیر که در سطور بالا آورده شد، به وضوح این حصر در ولایت را می‌بینیم، اما چرا آقای جوادی آملی بدون در نظر گرفتن «انّما» که محصور بودن ولایت را می‌رساند و در لسان پیامبر نیز به آن تاکید مؤکّد شده است، این ولایت را گسترانیده و تعمیم به طول تاریخ و در کسان دیگر نیز داده است؟!

وی برای اینکه این نظریه‌ی جدید و بدیع !! خود را ظاهری دینی ببخشد، سایر انبیاء و اوصیاء را نیز در این حیطه وارد کرده است:

«... هر پیامی که «انّما ولیّکم الله» دارد، بالاصاله برای انبیاء، بعد امام معصوم، و سپس بالعرض برای نائب خاص آن‌ها مثل مسلم بن عقیل، مالک اشتر، و آن‌گاه برای منصوبین عام این‌ها ... ثابت می‌کند.» (3)

وی بعد از اینکه شخصیت امام را دارای دو بُعد حقیقی و حقوقی معرفی نموده، شخصیت حقیقی وی را با همه‌ی انسان‌ها مساوی و تحت ولایت دین دانسته و از شخصیت حقوقی اینگونه برداشت کرده است که «دین»، ولایت، سرپرستی و رهبری جامعه را در اختیار دارد و نه شخصی به اسم امام.

«... ولایت پیغمبر و امام ... به ولایت الله باز می‌گردد؛ یعنی خود مکتب و دین، رهبری و سرپرستی و هدایت جامعه را به عهده می‌گیرد. چون همانطور که مردم مولّی علیه دین هستند، شخصیت حقیقی پیامبر و دیگر معصومان علیهم السلام هم تحت ولایت دین و شخصیت حقوقی آن‌هاست، زیرا معصوم از آن جهت که معصوم است، جز از طرف ذات اقدس اله چیزی ندارد. اگر حکمی یا فتوایی را پیغمبر به عنوان رسول و به عنوان امین وحی الهی از خدا تلقّی و به مردم ابلاغ کرد، عمل به این فتوا بر همگان، حتی بر پیغمبر، واجب است ... » (4)

با این توصیفات خود پیامبر و امامان علیهم‌السلام در برابر احکام دین تحت ولایت و مجبور به اطاعت دانسته و تخلّف از آن را برای آنها حرام می‌داند:

«... احکام ولایی: مثل اینکه با فلان قوم رابطه قطع بشود، یهودی‌ها از مدینه بیرون بروند یا اموال آنها مصادره گردد، عمل به این حکم واجب و نقض آن حرام است حتی بر خود پیغمبر.

حاکم قضایی هم این‌چنین است، یعنی اگر دو متخاصم به محکمه پیغمبر آمده‌اند آن حضرت هم بر اساس مبانی اسلام، میان آن‌ها حکم کرده است، پس از اتمام قضا و صدور حکم، نقض آن حرام و عمل به آن واجب است، حتی بر خود پیغمبر .... همچنین احکام دیگر.» (5)

بطلان این حرف به شهادت تاریخ ثابت می‌شود. در ماجرای «جیش اسامة» پیامبر به همه فرمودند: «مَلْعُونٌ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جِیْشِ اُسامَة» اما نه خود و نه علیّ‌بن ابیطالب مشمول این حرف نمی‌شدند.

از سوی دیگر، با رجوع به خطبه‌ی غدیر خلاف حرف جوادی آملی در گفته‌های پیامبر دیده می‌شود:

«... حلالی نیست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان حلال کرده باشند، و حرامی نیست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان بر شما حرام کرده باشند.» (1)

که تفسیر و تشریح این سخن را در روایتی از امام جواد علیه السلام می‌بینیم:

الحسین بن محمد الاشعری عن معلی بن محمد عن ابی‌الفضل عبدالله بن ادریس عن محمد بن سنان قال: کنت عند ابی‌جعفر الثانی فاجریت اختلاف الشیعه، فقال: یا محمد، ان الله تعالی لم یزل متفردا بوحدانیته، ثم خلق محمدا و علیا و فاطمة فمکثوا الف دهر، ثم خلق جمیع الاشیاء، فاشهدهم خلقها و اجری طاعتهم علیها و فوض امورها الیهم، فهم یحلون ما یشاؤن و یحرمون ما یشاؤن و لن یشآؤ الا ان یشاءالله تبارک و تعالی، ثم قال: یا محمد، هذه الدیانة التی من تقدمها مرق و من تخلف عنها محق و من لزمها لحق، خذها الیک یا محمد.

یعنی:

«محمد بن سنان گفت: من پیش حضرت جواد بودم و از اختلاف شیعه سخن راندم. فرمود: ای محمد، همانا خدای تعالی همیشه فرد بوده در یکتائی، پس خلق کرد محمد و علی و فاطمه را، آنها هزار دهر مکث کردند، پس خلق کرد همه اشیا را و آنها را مطلع کرد بر خلق اشیاء و واجب کرد اطاعت ایشان را بر آنها و تفویض کرد امر آنها را به ایشان. پس ایشان حلال می کنند هر چه را که می‌خواهند و حرام می‌کنند هرچه را که می‌خواهند و هرگز نمی‌خواهند مگر آنچه را که خدا می‌خواهدپس حضرت جواد گفت: ای محمد اینست آن دینی که هر کس زیاده‌روی کند از اسلام خارج می‌شود و هر کس تخلف از آن کند، دینش باطل می‌شود و هر کس ملازم آن باشد ملحق می شود به دین‌داران. تو نیز ای محمد بگیر این را.» (6)

روایت فوق گویای اینست که امر و نهی خدا، پیامبر و امام همگی در یک ردیف می‌باشد و فرقی بین امر و نهی امام با حلال و حرام خدا وجود ندارد. آنچه که امام و پیامبر امر کنند واجب الاطاعة می‌باشد. اما سؤالاتی را از آقای جوادی آملی باید پرسید که:

این چه سخن بیهوده و گزافیست که پیامبر اگر مرتکب امری شد حرام انجام داده است؟

اصولا حرام و حلال بودن احکام را از کجا و از کدام نصّ تشخیص داده‌اید که فعل امام و پیامبر را نیز می‌توانید حرام بشمارید؟!

چه کسی حلال و حرام را به شما یاد داده است تا اینگونه مرزبندی‌تان را برای افعال پیامبر و امامان علیهم‌السلام نیز تیز کرده‌اید؟!

با کدام فهم و درک، قول و فعل پیامبر و امام را نیز به محکمه برده و آن را سنجیده‌اید؟!!

آیا خدای تبارک و تعالی در قرآن مجیدش اینگونه نفرموده است:

«... و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا ...» (7)

حال بر اساس کدام عقل متیقّن و نقل متشرّعی می‌توانید امر پیامبر و امام را مورد محک قرار داده و حلال و حرام آن را بسنجید؟!!

البته همان‌طور که در قبل نیز بدان اشاره کردم هدف از اینگونه تفسیرات و دسته‌بندی‌ها کاملا مشخص است. سعی جوادی آملی بر این بوده است تا مقام امامت و ولایت را با اینگونه دسته‌بندی‌ها به حدّی برساند تا هر کس دیگری وابسته به خصوصیات اکتسابی‌اش بتواند در آن جایگاه قرار گیرد. پیامبر در خطبه‌ی غدیر صریحا بیان فرمودند که این 12 نفر تا روز قیامت جانشین من هستند و ولیّ و سرپرست شما و کس دیگری به آنها اضافه نخواهد شد، ولی متأسّفانه جوادی آملی دقیقا برخلاف خطیه‌ی پیامبر سخن رانده است:

«... انسان می‌تواند به مقام ولایت برسد و از اولیای الاهی شود؛ .... مقام ولایت تا روز قیامت باز، و ولی الله شدن ممکن است.» (8)

البته مطمئنا منظور ایشان از «ولی»، «دوست» نمی‌باشد، زیرا در سطور بالاتر اشاره کردم که ایشان آیه‌ی «انما ولیکم الله» را تعمیم به همه‌ی انبیاء و اوصیاء و نوّاب عام و خاص داده است.


تعمیم امامت بعد از ولایت


وقتی صفات و خصوصیات مطلقه‌ی معصومین علیهم‌السلام با الفاظ و معانی مختلف قابل تعمیم برای دیگران شد و از حصر مطلق خارج گشت، دیگر حِصْنی برای دیگر مراتب آن بزرگواران وجود نخواهد داشت. جوادی آملی بعد از تعمیم مسئله‌ی ولایت، مقام «امامت» را مورد بحث قرار داده و ابتدائا سعی در شمردن و تعیین مختصات و مشخصات امام نموده و نهایتا امامت را نیز از «تئوری تعمیم» خود بی‌بهره نگذاشته است:

« ... وقتی مرحله سبقت و جلو افتادن و «السابقون السابقون» شکل گرفت، دیگران کنار می‌افتند، وقتی دیگران کنار افتادند در بین این سابقین آنکه اسبق از همه است، آنکه اعلم از همه است،آنکه اعدل از همه است، آنکه شجاع‌تر از همه است، آنکه مدیر و مدبرتر از همه است، در جمع، آنکه انسان کامل است، می‌شود امام.» (9)

در کلام معصومین علیهم السلام داریم که «لا یقاس بنا احد». لذا هیچ مقایسه‌ای بین دیگران و امام وجود ندارد. نمی‌توان گفت که فلانی عالم است و امام اعلم. فلانی شجاع است و امام اشجع. فلانی عادل است و امام اعدل و ... . این همان خبط بزرگیست که از تقسیم شخصیت امام به حقیقی و حقوقی صورت پذیرفته و شخصیت حقیقی امام با دیگران در یک سطح مساوی سنجیده شده است.

البته ایشان در گفته‌ای سعی کرده است که مقام امامت و نبوّت را خارج از دسترس افراد بشر تعریف کند و آن را از حیطه‌ی اکتسابات بشری خارج سازد:

«... مقام نبوّت و امامت به نصّ و نصب ذات اقدس خداوند وابسته است نه کسب...»(8)

امّا وقتی ایشان ولایت را پشتوانه نبوّت و رسالت می‌داند، (10) بنابراین اگر کسی بتواند به مقام ولایت برسد چرا به مقام نبوّت، رسالت و امامت را درک نکند؟!!

شاید جوادی آملی در مقام پاسخ به سؤال یک دانشجو نتوانسته منتهای فکر و خواسته‌ی خود را عیان کند، امّا ایشان نباید نوشته‌ی خود در کتاب تفسیر موضوعی قرآن مجیدش را که در تاریخ 25/2/1360 ه.ش بیان داشته، از خاطر برده باشد. وی در درس هشتم خود با عنوان «مراحل تکامل از معرفت تا امامت» رسیدن به مرحله‌ی امامت را اینگونه توصیف کرده است:

«... راههایی را که قرآن نشان می‌دهد در طول هم هستند.

اول از آگاهی شروع می‌شود ... مرحله‌ی دوم، مرحله‌ی حرکت، هجرت، از نقص به سوی کمال، آهنگ کردن و از خودپرستی و هواپرستی دور شدن است. سوم؛ مرحله‌ی سرعت، شتاب در هجرت و حرکت، کند نشدن، سست نشدن ... و سستی به خود راه ندادن است.

چهارم؛ مرحله‌ی سبقت، پیشتاز شدن، پیشگام شدن، از دیگران در فضائل انسانی جلو زدن است.

پنجم؛ امامت، پیشوا شدن، احساس مسئولیت کردن، راه نشان دادن، رهبری کردن، راهنما شدن است. انسان به سوی کمال می‌رود که دیگران را هم بکشاند و جذب کند. آن سرعتی که به سبقت نیانجامد بین راه است. آن سبقتی هم که به امامت ختم نشود بین راه است. آنکه احساس مسئولیت نکند و فقط به فکر نجات خویشتن خویش باشد و گرفتاری دیگران را مدنظر نداشته باشد، امام نیست. او در حقیقت به سمت مقصد حرکت نمی‌کند. او پیشگام شد که پیشوا بشود، پیشتاز شد که پیشوا بشود، معرفت پیدا کرد که امام بشود، هجرت کرد که امام بشود، سرعت گرفت که امام بشود، سبفت گرفت که امام بشود. بنابراین بالاترین مقام انسانیت مقام امامت است.

امامت اصیل را انبیای خدا و اولیای الهی یعنی ائمه اطهار – علیهم الصلوة و علیهم السلام – دارند بعد دیگران. هر کس به نوبه‌ی خود، به مقدار سعه‌ی وجودی خود، به مقدار معرفت و حرکت و هجرت و سرعت و سبقت خود که تابع معصومین علیهم‌السلام باشد، می‌تواند امام دیگران باشد.» (11)

جهت تذکّر و یادآوری و شاید ایمان آوردن ایشان به مقام عظمای امامت لازم به ذکر است است که حضرت ابراهیم –علیه السلام – بعد از سالیان متوالی که نبی و پیامبر بود، به درجه‌ی امامت نائل آمد. لذا امامتی که ایشان تعریف کرده‌اند در این مقوله جایگاهی ندارد. زیرا حضرت ابراهیم – علیه السلام - قبل از اینکه به مقام امامت برسد، رهبر و پیشرو جامعه بوده است. حال چه نیازی به اعطای مقام امامت؟!!

با توجه به دسته‌بندی وی از دو مفهوم ولایت و امامت، حصر «انّما» در آیه‌ی ولایت کاملا مخدوش شده و از این‌رو ولایت و امامت قابل تعمیم به هر کس دیگری نیز می‌باشد.

وقتی حصر ولایت و امامت شکسته شد، دیگر چه باکی از مخدوش شدن سایر صفات مطلقه‌ی معصومین علیهم‌السلام؟!! چرا که ایشان مقام عصمت عظمای ائمه علیهم السلام را نیز تعمیم داده و آن را قابل دسترسی برای همه دانسته است:

«... راه معصوم شدن باز است؛ هر چند رسیدن به مراحل عالیه عصمت کار ساده‌ای نیست.» (12)

که به نظر من قسمت دوم صحبت ایشان بیشتر به تعارفات شبیه است...

اما آیا وی نمی‌داند که «عصمت» مقامیست مختص به انبیاء و اوصیاء الهی و لاغیر، و لازمه‌ی امر رسالت است؟ آیا نمی‌داند عصمتی که مختص پیامبر خاتم و ائمه‌ی معصومین علیهم السلام است بالاتر از عصمت سایر انبیاء است؟! آیا در زیارت جامعه‌ی کبیره خطاب به ائمه‌ی معصومین علیهم السلام نخوانده است که:

«... عصمکم الله من الزّلَل، و آمنکم من الفِتَن، و طهّرکم من الدَّنَس، و أذهَبَ عنکم الرِّجس أهل البیت و طهّرکم تطهیرا»

آیا نمی‌داند که این عصمت پشتوانه‌ی الهی دارد و ضمانت‌نامه‌ی آن قرآن است:

«إنَّما یُریدَ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ البَیْت وَ یُطَهِّرَکُم تَطْهیراً» (13)

و این دومین حصر «انّما»یی است که توسط جوادی آملی شکسته شده است.

رویه‌ی تعمیم دادن صفات خاص و مطلق ائمه‌ی معصومین علیهم السلام در کلام جوادی آملی کار را در نهایت به جایی رسانده است که وی در مراسم عمامه‌گذاری تعدادی از طلاب علوم دینی که در بنیاد بین‌المللی علوم وحیانی اسراء در سال 1389 برگزار شد، اینگونه بیان داشت:

«... لباس شریف روحانیت را در بر کردن یعنی روحانی در کنار سفره حضرت ولی‌عصر (عج) آمده ومی‌خواهد بقیه‌الله شود.» (14)

اکنون شما داوری بفرمایید. اگر یک انسان معمولی می‌تواند به مقامات عالیه‌ای چون «ولی‌اللهی»، «امامت»، «عصمت» و در نهایت «بقیه‌اللهی» برسد، جامعه‌ی امروزی ما به وجود امام منصوب از طرف خدا چه نیازی پیدا می‌کند؟ آیا باز هم باید تعجیل در فرج و ظهور مهدی فاطمه را طلب کنیم؟! یا باید از خدا بخواهیم کمک کند یکی از این آقایان هر چه زودتر به مقامات عالیه شمرده شده در بالا برسد؟!! و یا شاید هم رسیده است و ما هنوز جاهلیم؟!

روی سخن با جوادی آملی؛

شما که بعد از غصب کلیّه‌ی مقامات معصومین علیهم السلام، شأن خاص مفسّر کتاب خدا بودن را نیز برای خود قائل شده‌اید و تفسیر «تسنیم» را نگاشته‌اید و در پی کشف مجهولات قرآنی برآمده‌اید، چگونه است واضحات و محکمات کتاب الله را که پیامبر و ائمه علیهم السلام بارها و بارها بدان تأکید کرده این‌گونه تغییر داده و خود را حافظ دین مردم نیز می‌دانید؟

پیامبر در خطبه‌ی غدیر فرمودند:

«ای مردم، قرآن را تدبّر نمایید و آیات آن را بفهمید و در محکمات آن نظر کنید و به دنبال متشابه آن نروید. به خدا قسم، هرگز کسی بازدارنده‌های آن را برای شما بیان نمی‌کند و تفسیرش را برایتان روشن نمی‌کند مگر این شخص که دست او را می‌گیرم و او را به سوی خود بالا می‌برم و بازوی او را می‌گیرم و با دو دستم او را بلند می‌کنم و به شما می‌فهمانم که: «هر کس من صاحب اختیار اویم این علی صاحب اختیار اوست، و او علی بن ابیطالب برادر و جانشین من است، و ولایت او از جانب خداوند عزّ و جلّ است که بر من نازل کرده است.» (1)

محکمی به این واضحی را پیامبر برای شما از کتاب خدا تفسیر کرده و بیان نموده است، ولی شما آن را جعل کرده و خلاف آن را تحویل مردم می‌دهید. آنگاه به دنبال تفسیر متشابهات قرآنی هستید؟ شما که در فهم این واضح أظهر من الشمس درمانده‌اید و یا سر تسلیم نسپارده‌اید، چگونه امین در تفسیر کتاب خدا هستید؟

پیامبر به این واضحی و مشخصی بیان فرموده‌اند که این علی، این کسی که من با دو دستم او را بالا می‌کشم و به شما نشان می‌دهم، این و لاغیر، همین علی‌ّبن ابیطالب که اینجا می‌بینید، او و فرزندان او، جانشینان من و مصداق آیه‌ی ولایت هستند. امّا شما این تفسیر واضح کتاب خدا را تعمیم به اولین و آخرین داده‌اید؟!!

عقاید شما معلوم است. امّا درک شما از مفاهیم امامت و ولایت دو حالت بیشتر ندارد. یا قصدی در کار نیست‌ و اشتباها اینگونه بیان کرده‌اید که باید بیشتر دقت کنید و مطالعه بفرمایید و از خدا بخواهید تا نور معرفت را بیشتر در دل شما بتاباند. اما اگر متوجه شده‌اید و اینگونه منکر هستید، نیست مگر اینکه طالب قدرت و حکومتید و از سرسپردن به بزرگترین معروف اسلامی تمرّد کرده‌اید.

در پایان لازم می‌دانم که بگویم مقام امامت، ولایت و عصمت ائمه‌ی معصومین علیهم السلام به قدری رفیع و بلندمرتبه است که دسترسی به آن برای هیچ‌کس امکان‌پذیر نیست. چرا که خدائیست و خدا برای کس دیگری اراده نکرده است. از اینرو این مقامات با الفاظ گوناگون به پائین کشیده نمی‌شود تا هر کودک نوپایی بتواند خود را با این عناوین به مردم غالب کند. امید بر آنست که با این توصیفات مشمول این فراز از زیارت عاشورا نشویم:

«وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُم عَنْ مَقامِکُم و أزالَتْکُم عَنْ مَراتِبِکُمُ الّتی رَتَّبَکُمُ الله فیها»


(1) متن و ترجمه خطبه غدیر، ترجمه محمدباقر انصاری

(2) مجله حکومت اسلامی، سال اول، شماره اول، پائیز 1375، صص 59 و 60

(3) مجله حکومت اسلامی، سال اول، شماره اول، پائیز 1375، ص 74

(4) مجله حکومت اسلامی، سال اول، شماره اول، پائیز 1375، ص 55 و 56

(5) مجله حکومت اسلامی، سال اول، شماره اول، پائیز 1375، ص 56

(6) کتاب مرآة العقول شرح کافی جلد اول صفحه 354 حدیث پنجم

(7) سوره حشر/ آیه 9

(8) توصیه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج 2، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، ص 83

(9) عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، جلد 1، ص 154، مرکز نشر فرهنگی رجاء

(10) توصیه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج 1، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، ص 89

(11) عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، جلد 1، ص 156، مرکز نشر فرهنگی رجاء

(12) توصیه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج 2، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، ص 78 و 79

(13) سوره احزاب/ آیه 33

(14)- http://www.abna.ir/data.asp?lang=1&Id=314275


(14) -  http://www.watan.ir/fa/index.php?Page=definition&UID=1175826

با تشکر از و قدردانی از 

   http://harfayebirabt.blogfa.com/post-50.aspx


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد