نقد فلسفه

رد فلسفه و عرفان و شناخت بدعت ها

نقد فلسفه

رد فلسفه و عرفان و شناخت بدعت ها

عمر بن صهاک که بود



عمر بن صهاک که بود:

در جمع بین صحیحین از مسند ابو هریره از افراد مسلم روایت شده است: «در محضر پیامبر نشسته بودیم و ابوبکر و عمر نیز حضور داشتند. پیامبر برخاست و به جایى رفت و برنگشت. چون غیبت او طولانى شد نگران شدیم که ما را ترک کرده باشد و همه برخاستیم. من نخستین کسى بودم که ترسیدم. بیرون آمدم و به جستجوى پیامبر پرداختم. به دیوارى رسیدم که از آن انصار بنى نجار بود. گشتم تا درى بیابم و نیافتم، ناگاه نهرى را دیدم که از چاه به درون باغ جریان داشت. زمین را مانند روباه حفر کردم، به درون باغ رفتم و پیامبر را دیدم. او پرسید: ابو هریره؟ پاسخ دادم: آرى اى رسول خدا.

پیامبر پرسید: چه مى‏کنى؟ گفتم: تو با ما بودى و رفتى و چون غیبتت به درازا کشید ترسیدیم ما را ترک گفته باشى و من خود نخستین کسى بودم که ترسیدم. به این باغ رسیدم و زمین را چون روباه حفر کردم و دیگران نیز در پى من هستند. پیامبر کفشهاى خود را به من داد و گفت: با این کفشها برو و هر کس را پشت دیوار دیدى که به کلمه توحید شهادت مى‏دهد در حالى که قلبش به آن باور دارد او را به بهشت مژده ده.

نخستین کسى که دیدم عمر بود. او پرسید: این کفشها چیست؟ گفتم: کفشهاى پیامبر است که به من داده و گفته هر کس به یگانگى خدا گواهى دهد و ایمان قلبى داشته باشد او را به بهشت بشارت دهم. عمر چنان ضربه‏اى به سینه‏ام نواخت که با نشیمنگاه بر زمین افتادم و گفت: ابو هریره بازگرد. گریان به نزد پیامبر آمدم و ماجرا گفتم و عمر نیز در پى من آمد. پیامبر پرسید: چرا چنین کردى؟ عمر گفت: اى پیامبر خدا پدر و مادرم فداى تو، آیا خود ابو هریره را با کفشهایت فرستادى و آن پیام را دادى؟ پیامبر پاسخ مثبت داد. عمر گفت: چنین مکن که مى‏ترسم مردم به این سخن تکیه کنند و از عمل دست بردارند.

پیامبر به من فرمود: دیگر آن پیغام را باز مگو.» «1»

این رفتار عمر، نپذیرفتن و رد پیامبر و اهانت به رسول خدا مى‏باشد. حتّى اگر عمر با رسول خدا در نبوت شریک مى‏بود نباید چنین عملى را درباره یکى از پیروان پیامبر انجام مى‏داد. او مى‏توانست ابو هریره را به صورتى نیکوتر باز دارد و ضمن رسیدن به مقصود خود به رسول خدا نیز احترام بگذارد. وانگهى فرستاده خدا در فرمان دادن به ابو هریره پیرو وحى الهى بود که «او از هوا سخن نمى‏گوید». شاید آن عمل پاداش اخروى داشت و ضمانت بهشت بر عهده خداست. افزون بر آن، طبق روایتى که حمیدى در جمع بین صحیحین در مسند ابوذر نقل کرده پیامبر فرمود: «جبرئیل بر من فرود آمد و بشارت داد که هر کس از امتم بمیرد و به خداوند شرک نیاورده باشد به بهشت خواهد رفت» «2» یا در روایتى «به آتش نخواهد رفت.» «3» با این روایت که به نظر سنیان صحیح است چگونه عمر به خود اجازه انکار بر پیامبر را داد؟ در جمع بین صحیحین در مسند غسان بن مالک که مورد اتفاق است، آمده که پیامبر فرمود: «خداوند آتش را بر کسى که لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏

 بگوید و تنها خدا را قصد کند، حرام گردانیده است» اکنون که پیامبر در مواضع بسیار چنین سخنانى فرموده، رفتار عمر چه مجوزى دارد؟ عبد اللّه بن عباس، جابر، سهل بن حنیف، ابو وائل، قاضى عبد الجبار، ابو على جبایى، ابو مسلم اصفهانى، یوسف، ثعلبى، طبرى، واقدى، زهرى، بخارى و حمیدى در جمع بین صحیحین در مسند مسوّر بن مخرمه در حدیث صلح حدیبیه میان رسول خدا و سهیل بن عمرو آورده‏اند که عمر بن خطاب گفت:

 «من نزد پیامبر آمدم و گفتم: آیا تو پیامبر بر حق خدا نیستى؟ فرمود: آرى. گفتم: آیا ما بر حق نیستیم و دشمن بر باطل نیست؟ فرمود: آرى. پرسیدم: پس چرا باید ذلت را در دینمان بپذیریم؟ پاسخ گفت: من فرستاده خداوندم و او را عصیان نمى‏کنم و خدا یاور من است. پرسش کردم: آیا تو به ما نمى‏گفتى که به زودى به زیارت کعبه خواهیم رفت؟

فرمود: آرى؛ آیا به تو خبر دادم که امسال خواهیم رفت؟ پاسخ منفى دادم. پیامبر فرمود:

تو به زیارت کعبه خواهى رفت و آن خانه را طواف خواهى کرد.

عمر مى‏گوید: به نزد ابو بکر رفتم و همان سخنان را تکرار کردم و او نیز جوابهاى پیامبر را دارد.» «4»

ثعلبى و دیگران در تفسیر سوره فتح، بر این روایت افزوده‏اند: «عمر بن خطاب گفت از: از هنگامى که مسلمان شدم جز در روز صلح حدیبیه تردید نکردم.» «5»

این حدیث بر شک عمر دلالت مى‏کند و متضمن انکار او نسبت به عمل پیامبر است که به فرمان خدا بود. عمر به فرموده پیامبر بسنده نمى‏کند و به نزد ابوبکر مى‏رود تا پاسخهاى او را بشنود. چگونه عمر خود را مجاز دانست که پیامبر را توبیخ کند و پس از آنکه رسول خدا فرمود: من فرستاده حق هستم و بر او عصیان نمى‏کنم و او یاور من است، بگوید: آیا تو نمى‏گفتى که ما به زیارت کعبه خواهیم رفت و طواف خواهیم کرد؟ در جمع بین صحیحین در مسند عایشه از احادیث متفق علیه آمده است که عایشه گفت: «پیامبر نماز عشاء را به تأخیر افکنده بود که عمر به گونه‏اى که با زنان و کودکان خطاب مى‏کنند بر رسول خدا فریاد «نماز» زد. پیامبر بیرون شد و فرمود: شما را نرسد که پیامبر خدا را به بانگ نماز انذار کنید و این گفتار پیامبر در هنگامى بود که عمر بن خطاب، فریاد زده بود.» «6»

خداوند متعال فرمود: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، صداى خود را از صداى پیامبر بلندتر نکنید و همچنان که با یکدیگر بلند سخن مى‏گویید با او به آواز بلند سخن مگویید، که اعمالتان ناچیز شود و آگاه نشوید.» «7» خداوند این عمل را نابود کننده عمل صالح دانسته و فرمود: «آنهایى که از آن سوى حجره‏ها ندایت مى‏دهند بیشتر بى‏خردانند. اگر صبر مى‏کردند تا تو خود بیرون مى‏آمدى و نزد آنان مى‏رفتى بر ایشان بهتر بود و خدا آمرزنده و مهربان است.» «8»

در جمع بین صحیحین حمیدى در مسند عبد اللّه بن عمر بن الخطاب روایت شده است که چون عبد اللّه بن ابى بن سلول در گذشت، پسرش عبد اللّه نزد پیامبر آمد و تقاضا کرد که رسول خدا بر او نماز گزارد. پیامبر براى نماز برخاست. عمر نیز بپا خواست و لباس او را گرفت که اى پیامبر، آیا در حالى که خدایت ترا از نمازگزاردن بر او منع کرده چنین مى‏کنى؟

پیامبر فرمود: خداوند به من خبر داده که «مى‏خواهى براى ایشان آمرزش بخواه مى‏خواهى آمرزش نخواه، اگر هفتاد بار هم بر ایشان آمرزش بخواهى خدایشان نخواهد آمرزید ... «9»» من از هفتاد بار بیشتر استغفار خواهم کرد. عمر گفت: او منافق بود. رسول خدا پاسخى نداد و به نماز ایستاد.» «10»

این عمل عمر نپذیرفتن و رد کردن پیامبر بود.

 

 

 

( 1). صحیح مسلم، ج 1، ص 28، باب« من لقى اللّه بالایمان و هو غیر شاک فیه دخل الجنه و حرم على النار»

( 1). روایت را مسلم در صحیح، ج 1، ص 42 و بغوى در المصابیح، ج 1، ص 5، آورده‏اند

( 2). در این معنا روایات بسیار آمده است بنگرید به: المصابیح، ج 1، ص 4 و 5، صحیح مسلم، ج 1، ص 26 و 42، التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 24، کتاب الایمان

( 1). الدر المنثور، ج 6، ص 76، تفسیر الخازن، ج 4، ص 168، التاج الجامع للاصول، ج 4، ص 336

( 2). الدر المنثور، ج 6، ص 76، تفسیر الخازن، ج 4، ص 148، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 241

( 3). صحیح مسلم، ج 1، ص 241 و صحیح البخارى، ج 1، ص 141

( 1). حجرات: 2

( 2). حجرات: 4.

 در روایات زیادى آمده که شأن نزول این آیات، ابوبکر و عمر بوده‏اند، از جمله: صحیح بخارى، ج 6، ص 171، الدر المنثور سیوطى، ج 6، ص 84، التاج الجامع للاصول، ج 4، ص 239، نویسنده این کتاب دعوى کرده که بخارى، ترمذى، نسفى در تفسیر خود در حاشیه تفسیر الخازن، ج 4، ص 176 و آلوسى در تفسیر خویش، ج 26، ص 123 این روایات را آورده‏اند

( 3). توبه: 80

( 4). صحیح البخارى، ج 2، ص 92 و 115، در باب ما یکره من الصلاة على المنافقین و باب الکفن فى القمیص من ابواب الجنائز و ج 6، ص 85

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد